بــعـضی وقــتــا...
کـوتــاه اومـدن هـم خـودت رو نـجـات میـده هم دیـگران !
بــعـضی وقــتــا...
کـوتــاه اومـدن هـم خـودت رو نـجـات میـده هم دیـگران !
ساختن واژه اي بنام "فردا" بزرگترين اشتباه انسان بود.
تا زماني كه كودك بيسوادي بوديم
و با اين واژه آشنايي نداشتيم،
خوب زندگي ميكرديم.
تمامي احساساتمان،
غم و شاديمان و هر چه داشتيم را همين امروز خرج ميكرديم،
انگار فهميده تر بوديم،
چون هميشه ميترسيديم شايد فردا نباشد.
از وقتي "فردا" را ياد گرفتيم همه چيز را گذاشتيم براي فردا...
از داشته هاي امروز لذت نبرديم و گذاشتيم براي روز مبادا...
شايد بايد اينگونه "فردا" را معني كنيم ...
"فردا" روزيست كه داشته هاي امروزت را نداري.
پس امروز را زندگي كن.
فردا حقيقت ندارد...
ما برای عیب های دیگران،قاضی های دقیق
وبرای عیب های خودمان
وکیل مدافعان چشم پوش هستیم!
💞 زنــدگی:
نغمه ای از تـکوین است .
کـه یکی زاده شود .
دیگری بـار سفر بسته و آماده شود .
تو کجای سفری؟ دقت کن
زنـــدگی
معبری از پویایی ایست
بهر تکمیل و کمال .
هر گلی حد توانایی ادراکِ خودش ،
می شکفد.🌹
که یکی جهل غنیمت ببـرد
دیگری تمثیلی بهر دنـیای مثال
«هر روزتـان سرشار از عشق و شادی»
چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مى خاست و كلید بر مى داشت و درب خانه پیشین خود باز مى كرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مى گذراند.
سپس از آنجا بیرون مى آمد و به نزد امیر مى رفت.
شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مى رود و هیچ كس را از كار او آگاهى نیست.
امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست.
روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مى خواند.
امیر گفت: اى وزیر ! این چیست كه مى بینم ؟ وزیر گفت : هر روز بدین جا مى آیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم ، كه هر كه روزگار ضعف به یاد آرد ، در وقت توانگرى ، به غرور نغلتد .
امیر ، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد و گفت : بگیر و در انگشت كن ؛ تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى .
بله ، هرکه هستی باش ،چوپان، وزیر یا وکیل، ولی توجه داشته باش :
. زندگی دنیا شما را نفریبد .
کسی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش می برد.
کفاش با نگاهی می گوید...
این کفش سه کوک می خواهد
و هر کوک ده تومان و خرج کفش می شود سی تومان.
مشتری هم قبول می کند.
پول را می دهد و می رود تا ساعتی دیگر برگردد و سوار کفش تعمیر شده بشود.
کفاش دست به کار می شود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام ...
اما با یک نگاه عمیق در میابد اگر چه کار تمام است
ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر می شود و کفش کفشتر خواهد شد.
از یک سو قرار مالی را گذاشته و نمی شود طلب اضافه کند
و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزد...
او میان نفع و اخلاق میان دل و قاعده توافق مانده است
. یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست.
اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده. اما اگر بزند به انسانیت تعظیم کرده...
اگر کوک چهارم را نزند روی خط توافق و قانون رفته
اما اگر بزند صدای لبیک او آسمان اخلاق را پر خواهد کرد.
دنیا پر از فرصت کوک چهارم است . و من و تو کفاش های دو دل..
زنی را میشناسم من...
که در یک گوشه ی خانه، میان شستن و پختن سرود عشق میخواند ...
نگاهش ساده وتنهاست، صدایش خسته ومحزون، امیدش در ته فرداست ...
زنی با تار تنهایی ،لباس تور میبافد،زنی در کنج تاریکی نماز نور میخواند ...
زنی خو کرده بـا زنجیر، زنی مانوس بـا زندان...
تمام سهم او این است، نگاه سرد زندانبان!
زنی بــا فقر میسازد، زنی بــا اشک میخوابد
زنی بـا حسرت وحیرت، گناهش را نمی داند ...
زنی درد نهانش را ز مردم میکند مخفی ،که یکباره نگویندش چه بدبختی ...
زنی را میشناسم من...
که میمیرد زیک تحقیر، ولی آواز میخواند که این است بازی تقدیر ...
زنی را میشناسم من ...
که شعرش بوی غم دارد ولی میخندد وگوید که دنیا پیچ وخم دارد ...
آخرین کارتونی که برای گرم کردن خود میسوزانید باید از همه برایتان با ارزش تر باشد و آنگاه سرتان را که بالا میگیرید دود شده است.حتی برای کارتن خواب شدن باید شانس داشت! فصل سرما زودتر فرا میرسد برای یخ بستن دستهای کوچکتان، بجای کیف و کفش مدرسه کوله ی سخت و سرد رنج را به دوش میکشید! شما هرگز طعم شیرین بیسکویت در اتاق گرم و بوی صبحانه ی تازه را احساس نکرده اید، هرگز امنیت زیر یک سقف و آغوش بدون تردید مادر را تجربه نکرده اید، به همین خاطر سخت است اطمینان ازینکه کودکان فردای شما تاب بازی در کنار پدر را تجربه میکنند، آری درماندگی برای شما به ارث میرسد! اکسیژن پاک ارزانی ریه های دود گرفته تان، لباس گرم، سقف بدون ترشح، محبت به دور از سواستفاده، روزی که بابانوئل کودکی باشد از جنس خودتان، قهرمانی باشد از دیار خنده های یخ بسته تان باشد... روزی که بابا نوروز شکلات ها را عادلانه تقسیم میکند و همراه ریواسها برای تمام کودکان به یک اندازه می روید! امیدوارم سرما هرگز به مقصد نرسد، زمستان دیرتر فرابرسد، دیرتر از روزی که شما صاحب خانه ی امن و کیف مدرسه و چای داغ و کتاب داستان قلعه ی حیوانات شده اید...!
بزرگی را گفتند تو برای تربیت فرزندانت چه می کنی؟
گفت هیچ کار .
گفتند: مگر می شود؟
پس چرا فرزندان تو چنین خوبند؟
گفت: من در تربیت خود کوشیدم, تا الگوی خوبی برای آنان باشم.
فرزندان راستی گفتار و درستی رفتار پدر و مادر را می بینند.
نه امر و نهی های بیهوده ای که خود عمل نمی کنند.
تعداد صفحات : 14