loading...
ミ★ミلاچیــــــــــــــنミ★ミ
DUYĞU بازدید : 486 چهارشنبه 10 شهریور 1395 نظرات (7)

 

 

بــعـضی وقــتــا...

 

کـوتــاه اومـدن هـم خـودت رو نـجـات میـده هم دیـگران !

DUYĞU بازدید : 3330 جمعه 24 اردیبهشت 1395 نظرات (24)

 

 

 

ساختن واژه اي بنام "فردا" بزرگترين اشتباه انسان بود.


 تا زماني كه كودك بيسوادي بوديم 

  و با اين واژه آشنايي نداشتيم،

 خوب زندگي ميكرديم. 

                 تمامي احساساتمان،

 غم و شاديمان و هر چه داشتيم را همين امروز خرج ميكرديم،

 انگار فهميده تر بوديم، 

چون هميشه ميترسيديم شايد فردا نباشد.


 از وقتي "فردا" را ياد گرفتيم همه چيز را گذاشتيم براي فردا... 

 

 از داشته هاي امروز لذت نبرديم و گذاشتيم براي روز مبادا...  


شايد بايد اينگونه "فردا" را معني كنيم ...

 

 "فردا" روزيست كه داشته هاي امروزت را نداري.


 پس امروز را زندگي كن. 


                فردا حقيقت ندارد...

DUYĞU بازدید : 3294 سه شنبه 24 فروردین 1395 نظرات (33)

 

 

ما برای عیب های دیگران،قاضی های دقیق

 

وبرای عیب های خودمان

 

وکیل مدافعان چشم پوش  هستیم!

DUYĞU بازدید : 3414 پنجشنبه 05 فروردین 1395 نظرات (21)

 

 

💞 زنــدگی:

 

نغمه ای از تـکوین است .

کـه یکی زاده شود .

دیگری بـار سفر بسته و آماده شود .

تو کجای سفری؟ دقت کن

زنـــدگی 

معبری از پویایی ایست 

بهر تکمیل و کمال .

هر گلی حد توانایی ادراکِ خودش ،

می شکفد.🌹

که یکی جهل غنیمت ببـرد 

دیگری تمثیلی بهر دنـیای مثال

 

 

«هر روزتـان سرشار از عشق و شادی»

DUYĞU بازدید : 3468 پنجشنبه 29 بهمن 1394 نظرات (26)

 

 

چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مى خاست و كلید بر مى داشت و درب خانه پیشین خود باز مى كرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مى گذراند. 

سپس از آنجا بیرون مى آمد و به نزد امیر مى رفت.

شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مى رود و هیچ كس را از كار او آگاهى نیست. 

امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست. 

 

روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مى خواند.

امیر گفت: اى وزیر ! این چیست كه مى بینم ؟ وزیر گفت : هر روز بدین جا مى آیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم ، كه هر كه روزگار ضعف به یاد آرد ، در وقت توانگرى ، به غرور نغلتد .

 

امیر ، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد و گفت : بگیر و در انگشت كن ؛ تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى .

 

بله ، هرکه هستی باش ،چوپان، وزیر یا وکیل، ولی توجه داشته باش :

 

. زندگی دنیا شما را نفریبد .

DUYĞU بازدید : 3673 جمعه 09 بهمن 1394 نظرات (35)

 


کسی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش می برد.

 

کفاش با نگاهی می گوید...

 

 این کفش سه کوک می خواهد

 

و هر کوک ده تومان و خرج کفش می شود سی تومان.

 

مشتری هم قبول می کند.

 

پول را می دهد و می رود تا ساعتی دیگر برگردد و سوار کفش تعمیر شده بشود.

 

کفاش دست به کار می شود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام ...

اما با یک نگاه عمیق در میابد اگر چه کار تمام است

 

ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر می شود و کفش کفشتر خواهد شد.

 

 از یک سو قرار مالی را گذاشته و نمی شود طلب اضافه کند

 

 و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزد...

 

 او میان نفع و اخلاق میان دل و قاعده توافق مانده است

 

. یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست.

اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده. اما اگر بزند به انسانیت تعظیم کرده...

 

اگر کوک چهارم را نزند روی خط توافق و قانون رفته

 

اما اگر بزند صدای لبیک او آسمان اخلاق را پر خواهد کرد.

 


دنیا پر از فرصت کوک چهارم است . و من و تو کفاش های دو دل..

DUYĞU بازدید : 4037 پنجشنبه 17 دی 1394 نظرات (35)

 

زنی را میشناسم من...

که در یک گوشه ی خانه، میان شستن و پختن سرود عشق میخواند ...

نگاهش ساده وتنهاست، صدایش خسته ومحزون، امیدش در ته فرداست ...

زنی با تار تنهایی ،لباس تور میبافد،زنی در کنج تاریکی نماز نور میخواند ...

زنی خو کرده بـا زنجیر، زنی مانوس بـا زندان...

تمام سهم او این است، نگاه سرد زندانبان!

زنی بــا فقر میسازد، زنی بــا اشک میخوابد

زنی بـا حسرت وحیرت، گناهش را نمی داند ...

زنی درد نهانش را ز مردم میکند مخفی ،که یکباره نگویندش چه بدبختی ...

زنی را میشناسم من...

که میمیرد زیک تحقیر، ولی آواز میخواند که این است بازی تقدیر ...

زنی را میشناسم من ...

که شعرش بوی غم دارد ولی میخندد وگوید که دنیا پیچ وخم دارد ...

DUYĞU بازدید : 4344 یکشنبه 22 آذر 1394 نظرات (33)

 

 

 

آخرین کارتونی که برای گرم کردن خود میسوزانید باید از همه برایتان با ارزش تر باشد و آنگاه سرتان را که بالا میگیرید دود شده است.حتی برای کارتن خواب شدن باید شانس داشت! فصل سرما زودتر فرا میرسد برای یخ بستن دستهای کوچکتان، بجای کیف و کفش مدرسه کوله ی سخت و سرد رنج را به دوش میکشید! شما هرگز طعم شیرین بیسکویت در اتاق گرم و بوی صبحانه ی تازه را احساس نکرده اید، هرگز امنیت زیر یک سقف و آغوش بدون تردید مادر را تجربه نکرده اید، به همین خاطر سخت است اطمینان ازینکه کودکان فردای شما تاب بازی در کنار پدر را تجربه میکنند، آری درماندگی برای شما به ارث میرسد! اکسیژن پاک ارزانی ریه های دود گرفته تان، لباس گرم، سقف بدون ترشح، محبت به دور از سواستفاده، روزی که بابانوئل کودکی باشد از جنس خودتان، قهرمانی باشد از دیار خنده های یخ بسته تان باشد... روزی که بابا نوروز شکلات ها را عادلانه تقسیم میکند و همراه ریواسها برای تمام کودکان به یک اندازه می روید! امیدوارم سرما هرگز به مقصد نرسد، زمستان دیرتر فرابرسد، دیرتر از روزی که شما صاحب خانه ی امن و کیف مدرسه و چای داغ و کتاب داستان قلعه ی حیوانات شده اید...! 

DUYĞU بازدید : 4205 یکشنبه 24 آبان 1394 نظرات (35)

 

 

بزرگی را گفتند تو برای تربیت فرزندانت چه می کنی؟

 

گفت هیچ کار .

 

گفتند: مگر می شود؟

 

پس چرا فرزندان تو چنین خوبند؟

 

گفت: من در تربیت خود کوشیدم, تا الگوی خوبی برای آنان باشم. 

 

فرزندان راستی گفتار و درستی رفتار پدر و مادر را می بینند. 

 

نه امر و نهی های بیهوده ای که خود عمل نمی کنند.

 

تعداد صفحات : 14

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 141
  • کل نظرات : 4406
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 17
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 20
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 21
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 10
  • بازدید ماه : 1,099
  • بازدید سال : 18,724
  • بازدید کلی : 423,367
  • ↘↙
    آدرس وبلاگ دیگرم
    در صورت تمایل دیدن فرمایید.